سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب یلدا - گروه گل یاس

شب چراغانی از جمله رسومی است که در گذشته با اشتیاق بیشتر در روستای تندک انجام می شده هر چند این گونه مراسم، امروز هم کم و بیش ادامه دارد .

وجه تسمیه ی آن هم ، احتمالا این است که چون در قدیم چراغ برق نبود ، خانواده ها در شب با چراغ دستی (فانوس ) به دیدار یکدیگر می رفتند و از آن جا که چند چراغ در یک خانه جمع و محفل نورانی تر می شد "شب چراغانی" می گفتند . در گذشته های دور مردم روستا برای روشنایی از پی سوز ( پیه سوز ) به عنوان چراغ که فتیله ای داشت و با روغن غیر خوراکی تغذیه می شداستفاده می کردند. کم کم با سرازیر شدن نفت به خانه ها ، چراغ لامپا و گرد سوز جای آن را گرفت و بعضی خانواده های نسبتا مرفه هم در شبهای میهمانی و مخصوصا مراسم عروسی " چراغ توری" روشن می کردند که با الکل صنعتی گرم می شد و با نفت سفید کار می کرد ، جراغ دستی بیرون از خانه کاربرد داشت و هنوز هم در روستا ها نقشی مفید و موثر دارد.

در قدیم از وسایل ارتباط جمعی ( رادیو ، تلویزیون و .... )در خانه ها خبری نبود مردم در فصل زمستان به لحاظ سرما و برف و باران ،  روزها بیکار بودند و شب ها ی طولانی سال را با شب نشینی خوش می گذراندند، حتی به خانه ی همسایه ی دیوار به دیوار هم که اغلب با هم مانوس بودند می رفتند. در بعضی حیاط ها چند خانوار در کمال آرامش و امنیت با هم زندگی می کردند، هر خانواده یک یا 2 اتاق در اختیار داشت و به تعداد انگشتان دست و یا بیشتر هم بچه . گاهی اوقات نا چار بود که حتی احشام و چهار پایان را نیز همان جا نگهداری کند، با این وجود دید و بازدیدهایک نیاز بود و اگر نمی رفتند شاید یک نوع بی اعتنایی .

این نشست ها ی خانوادگی در خیلی مواقع نتایج سودمندی داشت ؛ علاوه بر صله ی ارحام ، زمینه ی ازدواج دختران و پسران فامیل فراهم می شد ، بنای کارهای مهم در این جلسات ریخته می شد و نیز کسانی که اهل قرآن و حدیث بودند موقعیت را مغتنم می شمردند و به ذکر احادیث و منقبت امامان می پرداختند . یادم می آید وقتی به خانه مرحوم پدربزرگم "مرحوم حاج محمدحسین میری " (که خداوند روح ایشان و تمام رفتگان خاک را غریق رحمت واسعه خود قرار دهد )، می رفتیم معمولا شلغم و چقندر می پخت داخل چندتا ظرف و مجمعه (سینی بزرگ) قرار داده و روی کرسی می گذاشت و سپس شروع به گفتن اوسنه(افسانه به زبان محلی) می نمود البته در این بین خاطرات شیرین و واقعی هم تعریف می کردند ، واقعا چه شبهای شیرین و لذت بخش و تکرار نشدنی بود ، هنوز که هنوز است طعم شیرین شلغم ، چقندر و بوی عطر پوست کندن پرتقال دور این کرسی ها در ذهنم باقی است .

مردم آن زمان اگر چه سواد کلاسیک نداشتند ولی در نوع خود افرادی حکیم و دانا بودند ، با دارو ی گیاهی درد ها را درمان می کردندو گاهی هم با دعا ، چشم زخم هارا . کسانی که به مکتب خانه می رفتند علاوه بر دور کردن قرآن ؛ کتاب های صد کلمه ، واجبات ، جودی ، خزائن الاشعار ، موش و گربه عبید زاکانی که معمولا عمو خلیل عزیزم در شب چراغانی ها از اشعار آن برای ما که بچه بودیم می خواند ، نصاب الصبیان ابونصر فراهی ، حتی گلستان و بوستان سعدی را هم می خواندند به همین جهت کاملا با خطوط نسخ و نستعلیق و شکسته آشنا بودند و چون تعلیم خط هم می کردند دوات و قلم نی و لیقه را خوب می شناختند. شاگردانی که از مکتب خانه ها فارغ التحصیل می شدند عنوان" ملا" را به خود اختصاص می دادند . مانند مرحوم " ملا ابراهیم زارعی و مرحوم شیخ محمد زارعی " که خود مکتبدار بوده و شاگردان زیادی را تربیت نمودند . خداوند روح بلند آنان را با علما و صلحا محشور گرداند .
قاطبه ی مردم چون از مطبوعات و صدا وسیما کم بهره بودند بیشتر تشنه ی علم و معرفت بودند به همین جهت دل ها و قلب هاشان پذیرای هر نوع مطلب بکر و یاد آور این بیت بود که :

"آب ، کم جو تشنگی آور به دست ، تا بجوشد آبت از بالا و پست"

و به راستی که بعضی از آنان در کمال سادگی و صداقت نمونه ی عالی عرفان عملی بودند " عاش سعیدا و مات سعیدا " آنان خوب زندگی کردند و خوب هم به سرای باقی شتافتند .

شب ها ی چله ی بزرگ در زیر کرسی - که آتش آن از ریشه ی گون و بنه و درمنه ی کوهی و چوب خشک (کنده ) تهیه می شد و خاصیت درمانی و عطر خوش داشت - هم جای شکر بود و هم شکایت ، گله گذاری و رفع کدورت ها روا بود و در یک کلام هم جلسه ی خنده بود و هم به ضرورت گریه . البته این گونه شب نشینی ها خرج زیادی هم برای صاحب خانه نداشت از میوه های رنگارنگ فرنگی مانند موز ، کیوی ، پرتقال ،آناناس و..... خبری نبود در عوض با انار ، هندوانه ، خربزه ، شلغم ، چقندر ، کدو و بهی که دست رنج خودشان بود مجمعه ی کرسی را تزیین می کردند از مویز ، کشمش ، سنجد ، عناب ، توت خشک و انجیر و.. به عنوان تنقلات استفاده می کردند و شب هایی که هوا سرد و برفی بود از ریشه ی گون و شیره ی انکور معجونی به نام "کف " می ساختند   .
 مغز گردو ، بادام ، هسته ی زرد آلو ، تخمه هندوانه و آفتابگردان رابریان می کردند که همزمان با زبانشان ، دهانشان هم بجنبد ، در آن واحد چشم ها شان همه جا را می پایید و گوشهاشان همه چیز را می شنید . گاهی به جای شیرینی معمول حلوای جوزی شکسته که پر از مغز گردو و کنجد بوداز پستو خانه وارد دوری ها(پیش دستها) می شد . لوستر خانه ی آنان ؛ غالبا آونگ انار ، کدو ،بهی و خربزه بود که برای نگهداری طولانی مدت ازسقف (چفت) آویزان شده بود . دبه ی روغن حیوانی(روغن زرد) و شکمبه های قورمه هم که بوی خوش آن همسایه ها را گیج می کرد برزیبایی اتاق می افزود . هندوانه ی شب چله را هم معمولا در گودالی که برای نگهداری آذوقه زمستانی در داخل حیاط آماده کرده بودند نگهداری می کردند. بالاخره هم فال بود و هم تماشا . با اندکی تامل و محاسبه ی نفس ، گذر عمر مرا به یاد این بیت انداخت که :


"وای ارمونش چه زود از ما گذشت، تا که چشم ور هم زدم دنیا گذشت"

مردمان آن روزگار خیلی ساده و بی ادعا بودند همین قدر که کندوی خانه شان پر گندم بود و چند راس گوسفند پرواری داشتند ، خالصانه خدا را شاکر بودندو چشم به راه رحمت الهی .آنان اگرچه نگرانی از چک و سفته و وام و...... نداشتند در عوض جان به لب می شدند تا در هوای سرد زمستان در داخل گوچه های پر از برف گندم را پشت الاغ گذاشته و برای آرد کردن به آسیاب " مرحوم حاج ابراهیم شیخ " و مرحوم " محمدعلی خاتونی " (که خداوند روح این دو مرد نیک و بزرگوار را نیز غریق رحمتش گرداند ) می بردند.
از اینکه مطلب کمی طولانی شد از شما عذرخواهی می کنم ، فقط قصدم یادآوری خاطرات شیرین دور کرسی و شب چراغانی های روزگاران نه چندان دور بود .
امیدوارم با این نوشتار خاطرات شما هم قلقلک خورده و زنده شده باشد.
منتظر خاطرات شیرین شما از روزگاران قدیم هستیم تا با نام خودتان در وبلاگ روستای تندک منتشر گردد .
ضمنا نظرات شما راهگشای ما در بهتر شدن وبلاگ روستای تندک خواهد بود.





تاریخ : جمعه 92/7/19 | 11:58 عصر | نویسنده : الیاس زارعی | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • معبر